شعر در مورد طبیب
شعر در مورد طبیب,شعری در مورد طبیب,شعر در مورد طبیب,شعر درباره طبیب,شعر حافظ در مورد طبیب,شعر سعدی در مورد طبیب,شعر درمورد طبیب,شعر درباره طبیب,شعر حافظ درباره طبیب,شعر در وصف طبیب,شعری در وصف طبیب,شعر در وصف طبیب,شعر طبیب و بیمار,شعر طبیب دل بیمار,شعر طبیب,شعر طبیب اصفهانی,شعر طبیب عشق,شعر طبیبانه,شعر طبیبان بهر روزی,شعر طبیب دل,شعر طبیبم تو باشی,شعر طبیبان,شعر طبیبم,شعر نوایی طبیب اصفهانی,شعر از طبیب اصفهانی,شعر های طبیب اصفهانی,شعری از طبیب اصفهانی,شعر نوایی از طبیب اصفهانی,معنی شعر طبیب عشق از حافظ,شعر گر طبیبانه بیایی,شعر پرستارم تو باشی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد طبیب برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضی من دوا نشود
شعر در مورد طبیب
قنوت وتر … سحر … در جوار «شش گوشه»
طبیب حاذق درد غریب بعضی ها!
شعری در مورد طبیب
طبیب شهرم و درمانده از علاج خودم
رواست بر دل من ناروای بعضی ها
شعر درباره طبیب
ای که میگویی طبیب قلبهای عاشقی
کاش دردم را نیفزایی، مداوا پیشکش
شعر حافظ در مورد طبیب
همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد
شعر سعدی در مورد طبیب
تو کجا نالی از این خار که در پای منست
یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست.
شعر درمورد طبیب
ای آنکه طبیب دردهای مایی
این درد ز حد رفت چه میفرمایی!؟
شعر درباره طبیب
عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق٬ طبیب من! ز علت ها جداست
شعر حافظ درباره طبیب
درد بی درمان دل هر لحظه افزون می شود
بهر درمانش طبیبی حاذق و جانانه کو
شعر در وصف طبیب
دل ز بی عشقی به جان آمد چه شد جانان من ؟
کو طبیبی تا ز بی دردی کند درمان من
شعری در وصف طبیب
ای طبیب دل بیمار، بگو بهر خدا
کان جگر خسته ، که بیمار تو باشد چه کند ؟
شعر در وصف طبیب
ای طبیب از ما گذر ، درمان درد ما مجوی
هست زان دو نرگس بیمار تو بیمار تو
شعر طبیب دل بیمار
چو رنجوران دل را تو طبیبی
سزد گر خویش را رنجور خواهم
شعر طبیب
طبیب گو به علاج مریض عشق مکوش
که کار او دگر و کار او دگرگونست
شعر طبیب اصفهانی
شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی
تو برو بهر علاج دل بیمار دگر
شعر طبیب عشق
گویند طبیبان که : بگو درد خود ، اما
دردی که گذشتست ز درمان بکه گویم ؟
شعر طبیبانه
از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب
دردمند عشق را دارو به جز دیدار نیست
شعر طبیبان بهر روزی
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
شعر طبیب دل
دلم رنجور حرمان بود و جانم خسته ی هجران
طبیب اکنون پرستار است ، از عالم چه می خواهم ؟
شعر طبیبم تو باشی
شعر طبیبان
شعر نوایی طبیب اصفهانی
رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
شعر از طبیب اصفهانی
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان
طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
شعر های طبیب اصفهانی
بیمار تب هجرم آن ماه طبیب من
دردا که طبیب من بیمار نمی پرسد
شعری از طبیب اصفهانی
بیمار اگر ز درد بود غافل از طبیب
دارد ولی طبیب ز بیمار آگهی
شعر نوایی از طبیب اصفهانی
آن یار که از طبیب دل برباید
او را دارو طبیب چون فرمایند
معنی شعر طبیب عشق از حافظ
طبیب توست حکیم و تو با حکیم طبیب
همیشه خنجرت آهیخته و کمان به زهی
شعر گر طبیبانه بیایی
طبیب عاشقان درمان نسازد
مریض عاشقی درمان نخواهد
شعر پرستارم تو باشی
از بسکه علاج درد من کرد
بیچاره طبیب ناتوان شد
شعر در مورد طبیب
طبیب ما یکی نامهربانست
که گویی هیچ رنجوری ندارد
شعری در مورد طبیب
طبیب درد بی درمان کدامست
رفیق راه بی پایان کدامست
شعر درباره طبیب
یکی جزو جهان خود بی مرض نیست
طبیب عشق را دکان کدامست
شعر حافظ در مورد طبیب
طبیب عاشقان را بازپرسید
که تا آن نرگس بیمار چونست
شعر سعدی در مورد طبیب
ای آنک طبیب دردهایی
بی قرص بنفشه و فسنتین
شعر درمورد طبیب
آوخ آوخ طبیب خون ریزی
بر سر زار زار بیماری
شعر درباره طبیب
گفتم به طبیب داروئی فرمائی
نبضم بگرفت از سر دانائی
گفتا که چه درد میکند بنمائی
بردم دستش سوی دل سودائی
شعر حافظ درباره طبیب
رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا: از غیر دوست بر بند زبان
شعر در وصف طبیب
نگویم درد خود کس را که نشناخت
طبیب کالبد درمان دلها
شعری در وصف طبیب
ای طبیب، از سر بیمار قدم باز مگیر
چاره ای ساز که بیمار زمانی دگر است
شعر در وصف طبیب
ای طبیب، از من برو کاین درد عشق
به نخواهد شد به دارویی که هست
شعر طبیب و بیمار
درد سر دوستان آه و فغان من است
کاهش جان طبیب درد نهان من است
شعر طبیب دل بیمار
درد دلم را طبیب چاره ندانست
مرهم این ریش پاره پاره ندانست
شعر طبیب
ای دردمند هجر، مینداز دل ز درد
کاینک طبیب آمده، درمان رسیدنی ست
شعر طبیب اصفهانی
کنون شیشه را بر طبیب آورم
که زاهد قبول دعایی نداشت
شعر طبیب عشق
من دانم و من، چاشنی درد تو، جانا
حاشا که طبیب از پی درمان من آید
شعر طبیبانه
هر چه می خواست همی کرد طبیب
ناتوان را سر فریاد نبود
شعر طبیبان بهر روزی
من ناتوان ز یاد کسی گشتم، ای طبیب
آن دارویم بده که فراموشی آورد
شعر طبیب دل
کنون که کار من خسته از دوا بگذشت
بگو طبیب مرا تا قدم نرنجاند
شعر طبیبم تو باشی
علاج خویش مکن ضایع، ای طبیب، اینجا
که بر جراحت عاشق، دوا ندارد سود
شعر طبیبان
ای طبیب مهربان، چون رنجه فرمودی قدم
از سر بالین من مگذر که بیمارم هنوز
شعر طبیبم
طبیب رفت ز خسرو، دگر کنون وقت است
که خود علاج دل ناتوان خویش کنم
شعر نوایی طبیب اصفهانی
شد دلم بیمار چشم ناتوان او و هیچ
آن طبیب ما نمی پرسد ز احوال سقیم
شعر از طبیب اصفهانی
گذری می کن، ار طبیب منی
آتش می نه، ار سپند توایم
شعر های طبیب اصفهانی
ز ناتوانی چشمت جهان چو گشت خراب
طبیب را نبود چاره از دکان بستن
شعری از طبیب اصفهانی
صلاح نفس مجو، خسرو، ز دل خود،
از آنک طبیب مرده نسازد علاج بیماران
شعر نوایی از طبیب اصفهانی
ای نازنین طبیب زدردت گداختم
پیش آ که ناله من بیمار نازکست
معنی شعر طبیب عشق از حافظ
در علاجم ای طبیب مهربان زحمت مکش
درد دل عمریست از چشم دوا افتاده است
شعر گر طبیبانه بیایی
نفس هر پرزدن خون دگر در پرده میریزد
طبیب زندگی شغلی همین نیش مجس دارد
شعر پرستارم تو باشی
تو نوری، نور با ظلمت نخوابد
طبیب از دردمندان رخ نتابد
شعر در مورد طبیب
نبض تهی دست نگیرد طبیب
درد فقیر، ای پسرک، بی دواست
شعری در مورد طبیب
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
شعر درباره طبیب
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
شعر حافظ در مورد طبیب
خواهم که پیش میرمت ای بی وفا
طبیب بیمار بازپرس که در انتظارمت
شعر سعدی در مورد طبیب
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام نشانی داد
شعر درمورد طبیب
طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
شعر درباره طبیب
علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
شعر حافظ درباره طبیب
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
شعر در وصف طبیب
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
شعری در وصف طبیب
خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به
شعر در وصف طبیب
طبیب راه نشین درد عشق نشناسد
برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی
شعر طبیب و بیمار
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی